● جانستان کابلستان، روایتی از سفر به دیار همسایه
مقدمه: جدیدترین اثر رضا امیرخانی رو از نشر افق توی نمایشگاه کتاب و با امضای نویسنده گرفتم. از روز دوشنبه که برای خرید این کتاب به نشر افق رفته بودم و دست خالی برگشته بودم، وعده داده بودن که روز چهارشنبه حتماً کتاب با حضور نویسنده عرضه خواهد شد! (هرچند روز دوشنبه هم، خود نویسنده بود ولی کتابش نبود!). روز چهارشنبه، حول و حوش ساعت 4 بعدازظهر که رسیدیم، جمعیت زیادی جلوی نشر افق ایستاده بودن منتظر کتاب که البته طبق وعده، رأس ساعت 4، امیرخانی و کتابها با هم اومدن. راستشو بخواین من اصلاً نمیدونستم امیرخانی اینهمه طرفدار داره! علاقه وافر من به قلم رضا امیرخانی، بر هیچکدوم از اطرافیانم پوشیده نیست و این دقیقاً (همونطوری که قبلاً هم گفتم +) علیرغم سبک متفاوت دیدگاههامونه! شاید کمی اغراقآمیز باشه ولی این قلم با سبک خاص نگارش و عنوانهای منحصر به فرد و جذاب فصول واقعاً منو به وجد میاره و شگفتزده میکنه! (در این حد که وادارم میکنه بعد از اینهمه وقت بیام درِ اینجا رو بازکنم دوباره!). با همه این احوال، متن زیر رو فقط "معرفی یک کتاب" برداشت کنید لطفاً!
"جانستان کابلستان" روایت یک سفره. ولی نه یک سفر عادی. غیرعادی هم از لحاظ مقصد، هم از لحاظ نگارش. مقصد که افغانستان باشه و راوی که امیرخانی، ناگهان همه چیز رنگ و بوی دیگهای پیدا میکنه. این سفرنامه به خلاف بیشتر سفرنامههایی که تا حالا خوندم، یک گزارش نیست از وقایع و رویدادها و مکانها بلکه بیشتر دلنوشتههاییه احساسی که لاجرم بر دل میشینه (به جز بعضی قسمتها البته!).
روایت با مقدمهای طولانی و طوفانی و کنایهدار شروع میشه: مور و تیمور. مقدمهای که وادارت میکنه به ادامه. به گفته خود او این سفر، گریزی است از فضای پس از انتخابات بحثبرانگیز سال 88:
[...] من نمیخواستم مثل بسیاری از متظاهران در تنور داغ بچسبانم نان خود را. از آن طرف هم هیچگاه از ترس تکفیر، شهادتین نمیگویم! تکفیر شیرینتر است از تلخی شهادتینی که از سر ترس گفته شود.
بعد از این مقدمه، سفر میکنیم با واژهها و لغات به سرزمین همسایه. هرکسی که رمان "بادبادک باز" خالد حسینی رو خونده باشه، تا حدودی متوجه قرابت زیاد ما با ملت افغان، چه از لحاظ فرهنگی، چه از لحاظ دینی و زبانی و چه مشترکات دیگه شده. ولی باز هم اینقدر ما از این همسایه غافل و فارغیم که میتونم بگم تقریباً هیچچیزی ازشون نمیدونیم (البته ناگفته نماند که یکی از مهترین دلایلش، این خصلت منفور نژادپرستیه که تو وجودمون ریشه داره!). برخورد رو در رو و از نزدیکِ یک فرد ایرانی با اقشار مختلف مردم افغان، بسیار جذابه و اطلاعات زیادی رو منتقل میکنه. مردمی بسیار مهمان نواز و جوانمرد که نویسنده رو بارها و بارها وادار به ستایش میکنه : جوانمرد مردمی هستندمردمِ این دیار ...
آنچه بیش از همه چیز منو متعجب کرد، محبت و مهماننوازی اصیل و خالصی بود که نه در یکی دو نفر یا روایت، بلکه در کل جریانات سفر جاری بود! تعجبم از این بود که این مردمی که کم از ما بدی ندیدهن چرا اینقدر با ما خوبی میکنن:
راننده ریکشا میگوید:
نامِ خدا خوب افغانی میخوانی! من هم البته داریوش و افتخاری را خوش میدارم! چندسالی ایران بودهام ... مردمانش به ما محبت داشتند ... سرِ کار کارگری بودم در میدان آزادی تهران... بلدی که؟ پِشقاب، پِشقاب غذای جان میدادند همسایهها ... قیمه خورش چلو، قرمه خورش چلو ... یادش به خیر ...
یا
ناهار را در نزدیکی چوکِ گلهای شهر نو میخوریم. عبدالرزاق اصرار دارد که ناهار برویم منزلش. میگوید:
زنم میگوید فرصتی فراهم آمده است که بیست سال مهماننوازی ایرانیها را جبران کنیم ...
هر چند رو شنفکرانش در کل نظر متفاوتتری دارن:
حکومت شما اجازهی ورود نداد به قشر فرهیخته ما. طلاب اهل سنت ما جذب مدارس پاکستان شدند و این بلایا به سر این مردم آمد. اگر طالبهای ما در مدارس تربت جام و زاهدان درس میآموختند، کجا گرفتار بلیه القاعده میشدند؟ دانشگاههای شما، به بچههای افغانی که حتا در ایران متولد شدهاند، اجازهی تحصیل نمیدهند. قوانین شما برای مهاجران نیکو نیست... حکومت شما کرامت انسانی ما را رعایت نکرد، شما روشنفکران ایرانی چیزی نگفتید، بعدتر کرامت انسانی خود شما را نیز رعایت نخواهد کرد. این یک بازی دنیاوی است...
با نویسنده تقریباً همه دیدنیهای هرات و کابل و مزار شریف رو میبینیم. از منارههای هرات و آرامگاه خواجه عبدالله انصاری و خواجه غلتان بگیر تا کتابفروشیهای کابل و مزار منسوب به حضرت علی (ع) در مزار شریف. میفهمیم که افغانستان هنوز به شدت ناامنه و احتمال مردن بیش از زنده موندنه. فضا در همه شهرها به شدت مردانهس و رفتارها به شدت مذهبی! چاشنی همه اینها و البته شیرینترینش هم کمی یاد گرفتن زبان زیبای فارسی دریه!
در مورد سفرنامه باید بگم که مهمترین نقص کتاب دید مردانه حاکم بر اون بود. خیلی دلم میخواست اطلاعاتی هر چند کوچک از برخورد مستقیم یک نویسنده با زنان افغان داشته باشم ولی خب حتماً عمده دلیل غیبت محسوس زنان در این سفرنامه واقعاً همون غیبتشون در سطح شهر و مکانهای عمومی بوده! الله اعلم.
و در مورد کتاب هم باید بگم که من دلیل وجود فصل "انتخاباتیات" رو نفهمیدم! با اینکه دلیل سفر شاید همین موضوع بوده ولی به نظر من در حد همون مقدمه کافی بود! این فصل اونقدر وصله ناجوریه که مطمئنم خود امیرخانی هم اکراه داشته از گذاشتنش در بین صفحات این سفرنامه زیبا! انتخاباتیات، جزو فصول "جانستان کابلستان" نبود. اصلا به این سفر آمده بودم برای فراموشی ... و کاش هرگز نمیگذاشتش! همون دید انتقادی به اکثر سیاستها و سیاسیون و طعنه و کنایههای گاه و بیگاه از شرایط در بین فصول و متناسب با موضوع مورد بحث، هم قشنگتر بود و هم دلنشینتر!
بگیرید و بخوانید روایت پارهای دیگر از جان ما را که آن سوی مرز جدا افتاده است ...
جانستان کابلستان- رضاامیرخانی- نشر افق- قیمت 6500 تومان
"جانستان کابلستان" روایت یک سفره. ولی نه یک سفر عادی. غیرعادی هم از لحاظ مقصد، هم از لحاظ نگارش. مقصد که افغانستان باشه و راوی که امیرخانی، ناگهان همه چیز رنگ و بوی دیگهای پیدا میکنه. این سفرنامه به خلاف بیشتر سفرنامههایی که تا حالا خوندم، یک گزارش نیست از وقایع و رویدادها و مکانها بلکه بیشتر دلنوشتههاییه احساسی که لاجرم بر دل میشینه (به جز بعضی قسمتها البته!).
روایت با مقدمهای طولانی و طوفانی و کنایهدار شروع میشه: مور و تیمور. مقدمهای که وادارت میکنه به ادامه. به گفته خود او این سفر، گریزی است از فضای پس از انتخابات بحثبرانگیز سال 88:
[...] من نمیخواستم مثل بسیاری از متظاهران در تنور داغ بچسبانم نان خود را. از آن طرف هم هیچگاه از ترس تکفیر، شهادتین نمیگویم! تکفیر شیرینتر است از تلخی شهادتینی که از سر ترس گفته شود.
بعد از این مقدمه، سفر میکنیم با واژهها و لغات به سرزمین همسایه. هرکسی که رمان "بادبادک باز" خالد حسینی رو خونده باشه، تا حدودی متوجه قرابت زیاد ما با ملت افغان، چه از لحاظ فرهنگی، چه از لحاظ دینی و زبانی و چه مشترکات دیگه شده. ولی باز هم اینقدر ما از این همسایه غافل و فارغیم که میتونم بگم تقریباً هیچچیزی ازشون نمیدونیم (البته ناگفته نماند که یکی از مهترین دلایلش، این خصلت منفور نژادپرستیه که تو وجودمون ریشه داره!). برخورد رو در رو و از نزدیکِ یک فرد ایرانی با اقشار مختلف مردم افغان، بسیار جذابه و اطلاعات زیادی رو منتقل میکنه. مردمی بسیار مهمان نواز و جوانمرد که نویسنده رو بارها و بارها وادار به ستایش میکنه : جوانمرد مردمی هستندمردمِ این دیار ...
آنچه بیش از همه چیز منو متعجب کرد، محبت و مهماننوازی اصیل و خالصی بود که نه در یکی دو نفر یا روایت، بلکه در کل جریانات سفر جاری بود! تعجبم از این بود که این مردمی که کم از ما بدی ندیدهن چرا اینقدر با ما خوبی میکنن:
راننده ریکشا میگوید:
نامِ خدا خوب افغانی میخوانی! من هم البته داریوش و افتخاری را خوش میدارم! چندسالی ایران بودهام ... مردمانش به ما محبت داشتند ... سرِ کار کارگری بودم در میدان آزادی تهران... بلدی که؟ پِشقاب، پِشقاب غذای جان میدادند همسایهها ... قیمه خورش چلو، قرمه خورش چلو ... یادش به خیر ...
یا
ناهار را در نزدیکی چوکِ گلهای شهر نو میخوریم. عبدالرزاق اصرار دارد که ناهار برویم منزلش. میگوید:
زنم میگوید فرصتی فراهم آمده است که بیست سال مهماننوازی ایرانیها را جبران کنیم ...
هر چند رو شنفکرانش در کل نظر متفاوتتری دارن:
حکومت شما اجازهی ورود نداد به قشر فرهیخته ما. طلاب اهل سنت ما جذب مدارس پاکستان شدند و این بلایا به سر این مردم آمد. اگر طالبهای ما در مدارس تربت جام و زاهدان درس میآموختند، کجا گرفتار بلیه القاعده میشدند؟ دانشگاههای شما، به بچههای افغانی که حتا در ایران متولد شدهاند، اجازهی تحصیل نمیدهند. قوانین شما برای مهاجران نیکو نیست... حکومت شما کرامت انسانی ما را رعایت نکرد، شما روشنفکران ایرانی چیزی نگفتید، بعدتر کرامت انسانی خود شما را نیز رعایت نخواهد کرد. این یک بازی دنیاوی است...
با نویسنده تقریباً همه دیدنیهای هرات و کابل و مزار شریف رو میبینیم. از منارههای هرات و آرامگاه خواجه عبدالله انصاری و خواجه غلتان بگیر تا کتابفروشیهای کابل و مزار منسوب به حضرت علی (ع) در مزار شریف. میفهمیم که افغانستان هنوز به شدت ناامنه و احتمال مردن بیش از زنده موندنه. فضا در همه شهرها به شدت مردانهس و رفتارها به شدت مذهبی! چاشنی همه اینها و البته شیرینترینش هم کمی یاد گرفتن زبان زیبای فارسی دریه!
در مورد سفرنامه باید بگم که مهمترین نقص کتاب دید مردانه حاکم بر اون بود. خیلی دلم میخواست اطلاعاتی هر چند کوچک از برخورد مستقیم یک نویسنده با زنان افغان داشته باشم ولی خب حتماً عمده دلیل غیبت محسوس زنان در این سفرنامه واقعاً همون غیبتشون در سطح شهر و مکانهای عمومی بوده! الله اعلم.
و در مورد کتاب هم باید بگم که من دلیل وجود فصل "انتخاباتیات" رو نفهمیدم! با اینکه دلیل سفر شاید همین موضوع بوده ولی به نظر من در حد همون مقدمه کافی بود! این فصل اونقدر وصله ناجوریه که مطمئنم خود امیرخانی هم اکراه داشته از گذاشتنش در بین صفحات این سفرنامه زیبا! انتخاباتیات، جزو فصول "جانستان کابلستان" نبود. اصلا به این سفر آمده بودم برای فراموشی ... و کاش هرگز نمیگذاشتش! همون دید انتقادی به اکثر سیاستها و سیاسیون و طعنه و کنایههای گاه و بیگاه از شرایط در بین فصول و متناسب با موضوع مورد بحث، هم قشنگتر بود و هم دلنشینتر!
بگیرید و بخوانید روایت پارهای دیگر از جان ما را که آن سوی مرز جدا افتاده است ...
جانستان کابلستان- رضاامیرخانی- نشر افق- قیمت 6500 تومان
Labels: ادبیات, انتخابات, سفرنامه, کتاب, معرفی کتاب, نمایشگاه کتاب