● وقایع اتفاقیه فی اداره!

  • مسابقه طناب‏کشی گذاشتن. بعد همه به تکاپو افتادن که تیم جمع کنن! مسلماً یکی از معدود جاهایی که گنده‏ها و چاقالوها طرفدار پیدا می‏کنن همین جاهاست! بنابراین ماها اصلاً به حساب نیومدیم اولش. بعد که تیمشونو بستن و همه هشتاد، نود کیلویی‏ها رو جمع کردن، دیدن 50 کیلو کم دارن اومدن سراغ ما! (در مجموع باید 520 کیلو بشن اعضای هر تیم). به لیلا (مربی‏مون) میگم بابا جان من اصلاً زور ندارم! میگه نه! الا و بلا باید بیای!!! بعد رفتیم با یکی از بچه‏ها طناب کشیدیم، با یه زورِ اون من کشیده شدم! حالا مسابقه شنبه‏س و لیلا بهم گفته باید قوی بشم و پاهام از زمین جدا نشه!!! من نمی‏دونم تو این دو روز چه اتفاقی قراره بیفته که من تبدیل بشم به یه هرکول! توقعایی دارن!!!
  • یه کاری بود که مدت زیادی باهاش مشکل داشتیم. ولی اینقدر همیشه ماشالا کارای روتین ریخته سر ما که نمیشد بشینیم سر فرصت مشکلاتمون رو برطرف کنیم. در واقع یه برنامه محاسباتی بود که به دلایلی باید از یه نرم‏افزار به یه نرم‏افزار دیگه منتقل میشد با پیچیدگی‏های خاص خودش. خلاصه یه روز نشستم عزممو جزم کردم که خودم این کار رو بکنم. یه چند هفته‏ای وقت گذاشتم و کاراشو پیش بردم. بعدش هم برای چندین هفته متوالی برنامه رو چک کردم که خوشبختانه جواب داد. دیروز دیدم رئیس زنگ زد گفت همه ساعت 2 بیان جلسه. از هر کی می‏پرسیدیم موضوع جلسه چیه هیچ‏کس خبر نداشت. ساعت 2 که شد رفتیم اتاق جلسه و رئیس شروع کرد به صحبت در مورد برنامه جدید و اطلاع دادن به همکاران در مورد جایگزینی این با قبلیه و بعد هم تقدیر و تشکر از من! تازه گفت ما می‏خواستیم روز تولدش این کار رو بکنیم که نشد (فردای تولدم بود)!!! حالا فکر نکنید قدردانی تو اداره ما یه کار معموله‏ها! نه! اصلاً! باید مثل اسب کار کنی و تازه وظیفه‏تو انجام دادی! من تو این چهار، پنج سال خودمو کشتم که به رؤسا حالی کنم که تشویق هم گاهی لازمه و چقدر همه‏ش تنبیه! گوششون بدهکار نبود. اینه که دیروز از این کار رئیس کلی تعجب کردم! هر چند فکر کنم که کلاً باعث و بانیش یکی دیگه بود! D:

Labels: , ,

+ | Balatarin Delicious Twitter FriendFeed | | 2 خاطره