● تراوشات یک ذهن درگیر!
- گاهی معلوم نیست چی میشه، چه چیزی تو کجای ناخودآگاه آدم تکون میخوره، که فاتحه روزت، شاید هم روز و شبات خونده میشه! انگار یه دفعه همه غصههای عالم آوار میشه رو سرت! بعداً که نگاه میکنی میبینی اتفاق خاص یا جدیدی هم نیفتاده بوده، شرایط همون شرایط سابق بوده، ولی یه چیز کوچک، شاید یه حرف ساده، بد زیر و روت کرده!
- بعضی وقتها پیش میاد که تضادها و تناقضها آدمها رو جذب همدیگه میکنه، درست مثل دو قطب مخالف آهنربا. ولی این قانون جذب برای آدمها فقط گاهی، شاید بشه گفت به ندرت، اتفاق میفته. هر چی باشه قانون آدمها با قانون آهنرباها خیلی وقتها فرق داره. اصلاً برای خودش یه جور بیقانونیه! آدمها معمولاً دنبال شباهتها هستن. این شباهتها و مشترکات هستن که انسانها رو جذب همدیگه میکنن. لذت دونستن یه علاقه مشترک، یه فکر مشترک، یه هدف مشترک و ... در آدمهای دیگه، لذت عمیق و شیرینیه. تاریخ پُره از اتفاقات تلخ و شیرینی که حاصل تلاش و اتحاد انسانهای شبیه به همه! با این احوال گاهی شباهتها غمانگیزن! اونقدر غمانگیز که آرزو میکنی کاش هیچوقت وجود نداشتن. شباهتهایی که از درون شباهتاند ولی نماد بیرونی اونا چیزی جز تناقض نیست! شباهتهایی که با اینکه ممکنه زندگیتو عوض کنن ولی آخرش چیزی جز حسرت ندارن! آره. مطمئنم بدجوری غمانگیزن!
- بیشتر ما آدمها تمایل ذاتی به مالکیت داریم! چه مالکیت اشیا و چه مالکیت افراد. این میل همیشهی خدا با نوع بشر بوده و خواهد بود. شاید یکی از مهمترین علل سقوط نظامهای سوسیالیستی، نادیده گرفتن همین میل بوده. با اینحال چند روزیه دارم به این فکر میکنم که باید این میل رو کنترل کرد. نه اینکه مالکیت فردی رو حذف کنیم و برسیم به مالکیت جمعیها. نه. شاید بشه بهش گفت نوعی خودداری. بعضی چیزا رو باید از دور دوست داشت. اصلاً همین دوست داشتنه که میل مالکیت رو ایجاد میکنه و مالکیت هم در نهایت نزدیکی رو به دنبال داره! به همین خاطره که میگم باید تمرین دوری کرد. هر چی باشه تمرین دوری از تمرین دوست نداشتن آسونتره! وقتی شرایط محیطی و هنجارها و سنتها اجازه مالکیت رو به آدم نمیدن و نتونی هم با اینا مبارزه کنی، برای اینکه شوکه نشی و بتونی رفتار معقول و مسلطی داشته باشی، بهتره از قبل تمرین کرده باشی و آمادگیشو داشته باشی! تازه بماند که بعضی چیزها مثل آتش هستن و نزدیک شدن بهشون سوختن و فنا شدن رو به همراه داره! در هر صورت همین تمریناش هم که تا حالا کار آسونی نبوده!
Labels: آدم, ارتباطات, دغدغههای ذهنی