● لاگیدن از اتوبوس با اعمال شاقه!
بعد از کلی ماجرا و دردسر و برو و بیا بالاخره رفتیم همدان! اول از همه بگم که این مطلب قرار بود پنجشنبه شب پست بشه، ولی به علت حضور دو جفت چشم مزاحم که زل زده بودند به صفحهی کامپیوتر هتل، و هیچ طعنه و کنایهای رو هم به خودشون نمیگرفتند، اصلا نوشته نشد. حالا توی اتوبوس هم دست از سر آدم برنمیدارند و از فضولی مردهن که بدونن چی مینویسیم!
اصلا فکر نمیکردم همدان اینقدر شهر قشنگی باشه. همه جا سرسبز و تمیز بود. اگر هم زبالهای به چشم میاومد، شک نداشتم که مسافرا ریخته بودن. آب و هواش هم خیلی خوب بود. بیخود نبوده که داریوش هخامنشی رفته اونجا برای خودش استراحتگاه ساخته.
متاسفانه با مردم همدان هیچگونه برخورد نزدیکی نداشتم که بفهمم چطور آدمایی هستن. شناختِ من از مردم همدان محدود میشه به ایشون. ولی از اونجایی که همیشه مشت نمونهی خروار نیست، فعلا قضاوتی در مورد همدانیها نمی کنم ؛)
میشه گفت که تقریبا همه جا رو دیدم ولی هر کدوم رو خیلی کوتاه. خیلی دلم میخواست میتونستم چندساعتی در آرامگاهِ باباطاهر بنشینم و شعراش رو بخونم و به صدای گوشنوازِ کسی که اونجا نشسته بود و دو بیتیها رو به آواز خوش میخوند گوش کنم. عکس زیر آرامگاه باباطاهرِ و این هم یک دقیقه نوای خوش، گرچه با این چیزها نمیشه حس اونجا رو منتقل کرد.
غار علیصدر از اونچه که فکر میکردم بسیار زیباتر و با عظمتتر بود. شگفت زده شدهبودم از این همه زیبایی! کاش می شد لحظاتی در سکوت و خلوت در غار بمانم و تفکر کنم. فضای غار کلی جوگیرم کرده بود. این ژستِ تفکر و این حرفها هم نتیجهی همونه ؛)
آقا کلا خیلی باحال بود. همسفرها هم اکثرا خوب بودند و بعضا عجیب و غریب!!! جاتون خالی شب برگشتنی توی اتوبوس تولد بازی هم کردیم و همین تولد شد بهانهی هنرنمایی کسانی که توی این دو روز خودشون رو نشون نداده بودن! خوبیهاش رو گفتم. بدیهاش رو هم بگم. شهر که بدی نداشت اما معطلیهای گاه و بیگاه توی مسیر و ناهماهنگیهای دیگه و این که شنبه صبحِ علیالطلوع باید رفت سرکار نمیذاشت لذت به عمقِ سلولهای آدم برسه! خوب به هر حال اینجا هنوز ایرانه!
حالا یه زمانی اگه هممون بخوایم جمع بشیم و یه سفر یک روزه بریم همدان من از الان اعلام میکنم که به شدت پایهم. اگر تا حالا نرفتید همدان حتما برید. بهتون خوش میگذره.
اصلا فکر نمیکردم همدان اینقدر شهر قشنگی باشه. همه جا سرسبز و تمیز بود. اگر هم زبالهای به چشم میاومد، شک نداشتم که مسافرا ریخته بودن. آب و هواش هم خیلی خوب بود. بیخود نبوده که داریوش هخامنشی رفته اونجا برای خودش استراحتگاه ساخته.
متاسفانه با مردم همدان هیچگونه برخورد نزدیکی نداشتم که بفهمم چطور آدمایی هستن. شناختِ من از مردم همدان محدود میشه به ایشون. ولی از اونجایی که همیشه مشت نمونهی خروار نیست، فعلا قضاوتی در مورد همدانیها نمی کنم ؛)
میشه گفت که تقریبا همه جا رو دیدم ولی هر کدوم رو خیلی کوتاه. خیلی دلم میخواست میتونستم چندساعتی در آرامگاهِ باباطاهر بنشینم و شعراش رو بخونم و به صدای گوشنوازِ کسی که اونجا نشسته بود و دو بیتیها رو به آواز خوش میخوند گوش کنم. عکس زیر آرامگاه باباطاهرِ و این هم یک دقیقه نوای خوش، گرچه با این چیزها نمیشه حس اونجا رو منتقل کرد.
غار علیصدر از اونچه که فکر میکردم بسیار زیباتر و با عظمتتر بود. شگفت زده شدهبودم از این همه زیبایی! کاش می شد لحظاتی در سکوت و خلوت در غار بمانم و تفکر کنم. فضای غار کلی جوگیرم کرده بود. این ژستِ تفکر و این حرفها هم نتیجهی همونه ؛)
آقا کلا خیلی باحال بود. همسفرها هم اکثرا خوب بودند و بعضا عجیب و غریب!!! جاتون خالی شب برگشتنی توی اتوبوس تولد بازی هم کردیم و همین تولد شد بهانهی هنرنمایی کسانی که توی این دو روز خودشون رو نشون نداده بودن! خوبیهاش رو گفتم. بدیهاش رو هم بگم. شهر که بدی نداشت اما معطلیهای گاه و بیگاه توی مسیر و ناهماهنگیهای دیگه و این که شنبه صبحِ علیالطلوع باید رفت سرکار نمیذاشت لذت به عمقِ سلولهای آدم برسه! خوب به هر حال اینجا هنوز ایرانه!
حالا یه زمانی اگه هممون بخوایم جمع بشیم و یه سفر یک روزه بریم همدان من از الان اعلام میکنم که به شدت پایهم. اگر تا حالا نرفتید همدان حتما برید. بهتون خوش میگذره.