● گزیده‌ای از تذکرة‌الأولیای عطار نیشابوری

گزیده تذکرة‌الأولیاء رو می‌خوندم. بعضی روایت‌هاش رو خیلی دوست داشتم. جالب بود برام که روزگاری مردمی وجود داشتن که اینطوری فکر و عمل می‌کردن، با یقین و اخلاص! نمی‌دونم واقعاً میشه به این درجاتِ یقین رسید یا اینا همه‌ش داستان‌های غلو شده‌س. ولی اگر حقیقت داشته باشه، خوشا به حالشون، حال عجیب و قشنگی داشتن. درس‌های زیادی داشت این کتاب ولی از بین تذکره‌های مختلف، از اونجایی که من یک زن هستم، ذکر رابعه العَدَویه رو بیشتر دوست داشتم و یه قسمتش رو اینجا میارم:
نقل است که دو بزرگِ دین به زیارت او درآمدند. هر دو گرسنه بودند. با یکدیگر گفتند:«بوک طعامی به ما دهد، که طعام او از جایگاه حلال بوَد.» چون بنشستند، ایزاری بود دو گِرده بر او نهاده، ایشان شاد شدند. سایلی فرا درآمد، رابعه هر دو گرده بدو داد. ایشان هر دو نتغیر شدند و هیچ نگفتند. زمانی بود، کنیزکی درآمد و دسته‌ای نان گرم آورد و گفت:«این، کدبانو فرستاده است.» رابعه شمار کرد، هژده گرده بود. گفت:«مگر که این به نزدیک من نفرستاده است.» کنیزک هرچند گفت، سود نداشت. کنیزک بستَد و ببُرد. مگر دو گرده از آنجا برگرفته بود از بهر خویش. از کدبانو پرسید، آن هر دو بر آنجا نهاد و باز درآورد.
رابعه بشمرد، بیست گرده بود. بستَد، گفت:«این مرا فرستاده است.» و در پیش ایشان بنهاد. می‌خوردند و تعجب می‌کردند. پس بدو گفتند:«این چه سر بود که ما را نانِ تو آرزو کرد، از پیش ما برگرفتی و به درویش دادی، آن‌گاه آن نان گفتی که:"هژده گرده است، از آنِ من نیست." چون بیست گرده شد، بِستَدی؟» گفت:«چون شما درآمدیت، دانستم که گرسنه‌اید. گفتم:"دو گرده در پیش دو بزرگ چون نهم؟" چون سایل به در آمد، سایل را دادم و حق-تعالی- را گفتم:"الهی! تو گفته‌ای که یکی را ده باز می‌دهم- و در این به یقین بودم-. اکنون دو گرده برای رضای تو بدادم تا بیست باز دهی برای ایشان." چون گرده هژده آوردند، بدانستم که از تصرفی خالی نیست، یا از آنِ من نیست.»

گزیده تذکرة‌الأولیاء- به انتخاب شهرام رجب‌زاده- مؤسسه انتشارات قدیانی

Labels:

+ | Balatarin Delicious Twitter FriendFeed | | 0 خاطره