● سرزمین نوچ
کیوان ارزاقی رو همه میشناسن. یعنی بیشتر اونایی که تو دوره اوج وبلاگستان فارسی، وبلاگنویس و وبلاگخوان بودن، حتماً وبلاگ "از پشت یک سوم" و بعدها "لابیرنت" رو میخوندن. از وبلاگای پر طرفدار بود چون هم لحن ساده و خودمانیای داشت و هم خیلی فعال بود و تند و تند بهروز میکرد و همیشه جزء پینگ (ping) شدههای بلاگرولینگِ اون زمانها بود. من هم البته جزء خوانندههای ثابت صفحهش بودم اونوقتها. بعدها که یواش یواش فیدخوانی مد شد و همه هر چی میخواستن بنویسن یه نُت میذاشتن تو گودر و وبلاگها کمرونق شدن، منم عادت سر زدن به وبلاگها از سرم افتاد و خیلیها کمکم فراموش شدن از جمله همین وبلاگ "از پشت یک سوم".
اینا رو به این دلیل گفتم که بگم، تا حدود زیادی با قلم ایشون آشنایی داشتم. یادمه همونموقعها که میخواست بره آمریکا و بعدها که رفت، کلی مینوشت از احساسش و دیدهها و شنیدههاش. بعداًتر که شنیدم کتاب نوشته و موضوعش درباره یه زن و شوهر مهاجر به آمریکا و دغدغهها و مشکلات اوناست، حدس زدم که احتمالاً ردپای زندگی خودش به شکل پررنگی در این رمان هست که بود!
"سرزمین نوچ" حکایت زن و شوهریه که به امید یک زندگی بهتر و شادتر، دل از همه داشتههاشون، که اونا رو دوست دارن، میکنن و راهی ینگه دنیا میشن. از همون ابتدای داستان معلومه که زن، صنم، راحتتر از مرد، آرش، دل کنده از همه گذشتهس. آرش اما مدام ذهنش درگیره و در رفتوآمد بین حال و گذشته. چیزی که باعث میشه هی مقایسه کنه و نتونه فراموش کنه. حتی اینکه الان تهران شلیل اومده یا نه، برای مرد مهمه! به علاوه اشارههاش به هر چیزی که نشونی از ایران داره، از یاد محرم و قیمههای نذری عاشورا بگیر تا چراغونی نیمه شعبان و نمایشگاه کتاب.
مرد راوی ماجراست و به همین خاطر ما بیشتر، دید انتقادی رو میبینیم نسبت به زندگیِ آمریکایی. زندگیای که به قول آرش ماشینیه و غربت و تنهایی. تکون بخوری باید تکس بدی و تقریباً هیچچیز مال خودت نیست. آرش حتی از فارسی حرف نزدن، از تعامل با آمریکاییها و حتی مثبتاندیشی در مورد اونا (رجوع کنید به مکالمه آرش و معلم ژاپنیش) گریزونه. به علاوه، آرش هر چقدر هم که سعی میکنه روشنفکر باشه، ولی بعضی جاها نمیتونه فرهنگ اونجا رو بپذیره و تعصبش رو پس بزنه:
صنم با شور و حرارت میرقصد. تقلا که میکند، لبهی پیرهنش کنار میرود. سفیدی بالای سینهاش مشخص میشود. لبهی لباس را صاف میکنم.
یا جای دیگر:
- خودت خوبی؟ مریض نشدی؟
- به خدا خوبم مامان. الکی نگرانی.
- بههر حال اونهم دختر جوونه اگه یه موقع حرفی زد، مهمونی رفتین لباس کوتاهی پوشید ناراحت نشو. یکی تو بگی، یکی اون، اوقات همدیگه رو تلخ کنین.
نقطه مقابل آرش، صنمه. صنم اینقدر خاطرات بد از ایران داره که بههیچوجه حاضر نیست در مورد ایران فکر کنه و بیشترین تلاشش رو میکنه که در قالب زندگی آمریکایی جا بیفته.
آره تو راست میگی آرش، چون هیچوقت بابت لاک ناخن یه هفته از مدرسه اخراج نشدی. باید هم از حست حرف بزنی چون بهخاطر یه ذره مو که از روسریت بیرون بوده، ده تا تعهد ندادی. باید هم اینجا happy نباشی چون متر نذاشتن قد مانتویی رو که به زور تنت کردند، اندازه بگیرن. مدرسه رفتیم معلم امور تربیتی هر روز سین جیممون کرد. دانشگاه رفتیم یه فیلم دیگه داشتیم. چپ و راست گفتن خواهر اینوری نرو، خواهر اونوری برو. خواهر بشین. خواهر بتمرگ. خواهر سرت رو بذار زمین بمیر. تو خیابون، سر کار. هر روز. هر روز. آره آرش زندگی بنز و بیامو نیست ولی به خدا من هم آدمم. پس سهم من چی میشه از زندگی؟
آرش در آمریکا حس خوبی نداره و همین باعث میشه که مریض بشه. یک مریضی عجیب و دردناک که اونو داغون میکنه. نهایتاً هم کار به جایی میرسه که همین تفاوت نظرها و دیدگاهها بین آرش و صنم، مشکلاتی رو بهوجود میاره که حوادث آخر داستان رو رقم میزنه.
"سرزمین نوچ" بدون شک، تا حدود زیادی زندگینامهس. این رو با توجه به پستهای خودِ کیوان میگم در همون روزهای مهاجرتش. در کل داستان، برای من آرش از کیوان تفکیکپذیر نبود و بنابراین نمیتونستم آرش رو کسی بهغیر از کیوان تصور کنم. این البته اشکالی به حساب نمیاد. چون اونطوری که من دیدم و شنیدم، اکثر نویسندهها داستانهای زندگی خودشون رو مینویسن. ولی اشکال زمانی پیش میومد، که کیوان مجبور میشد به ملاحظهکاری و گاهی خودسانسوری. شاید به همین خاطره که شخصیت صنم، اصلاً در طول داستان پرورش پیدا نمیکنه و هیچگاه حرفی از زندگی خصوصی آرش و صنم زده نمیشه و خواننده نمیفهمه چه مشکل لاینحلی پیش میاد که مشکلات بین این زن و شوهر تا این حد جدی میشه.
مشکل دیگهای که باعث میشه نشه آرش و کیوان را جدای از هم دید و قضاوت کرد، یکی انتخاب راوی اول شخصه و دیگری زمانهاییه که آرش حرف میزنه چون دقیقاً لحنی بسیار شبیه به لحن کیوان پیدا میکنه در نوشتههای وبلاگش بهخصوص استفاده مکرر از کلماتی که مختص خودشه و چندبار هم تکرار میشه. مثلاً کلمهای مثل تن و بدن!
کتاب پُره از غلطهای تایپی و بدتر از اون غلطهای نگارشی! به نظر میرسه که کتاب خیلی شتابزده چاپ شده شاید به این خاطر که به نمایشگاه برسه. ولی به نظر من خیلی مهمه که اولین اثر یک نویسنده تا حد امکان بیغلط باشه تا خوانندههای سختگیر احتمالی رو از دست نده.
اما عنوان کتاب به نظر من بسیار هوشمندانه انتخاب شده بود. نوچ اگرچه در بسیاری از گویشهای ایرانی، کلمه معادل دیگهای داره و ممکنه بعضیها معنیشو نفهمن، صفت جالب و جدیدی بود برای سرزمین! نوچ یعنی چسبناک. چسبناکیِ دست بر اثر تماس با چیزهای چسبناک و شیرین. چسبناکیای که خیلی هم خوشایند نیست. وطن ما جاییه که با همه مشکلاتی که برای مردمش ایجاد میکنه، بازهم جذابه و چسبناک. چسبناکیای که باعث میشه هم نتونی بودن در اون رو تحمل کنی و هم نبودن رو!
بههر حال این رمان، حداقل برای منِ خوانندهی سابقِ "از پشت یک سوم"، خیلی چیز جدیدی نداشت. ولی باید اعتراف کنم که فضای داستان بهشدت تحت تأثیرم قرار داده بود. نمیدونم این به خاطر حال و هوای روحیِ خرابِ خودم بود یا حال و هوای کیوان موقع نوشتن این کتاب، که بسیار غمگین و اندوهناک بودم وقت خوندنش. یعنی واقعاً بگم خدا چیکارت نکنه کیوان با این کتاب نوشتنت که اینقدر غمگینمون کردی! تو خودت چقدر گریه کردی موقع نوشتناش؟! :(
من از همین تریبون تبریک فراوان میگم به آقای ارزاقی و امیدوارم که به نوشتن ادامه بده، هر چه بهتر و هر چه متفاوتتر و بتونه مخاطبین زیادی پیدا کنه. چون تجربه نشون داده که ایشون هنر جذب مخاطب رو در حد بالایی داره. دلایلش بماند! ;)
سرزمین نوچ- کیوان ارزاقی- نشر افق- چاپ اول- 9000 تومان
اینا رو به این دلیل گفتم که بگم، تا حدود زیادی با قلم ایشون آشنایی داشتم. یادمه همونموقعها که میخواست بره آمریکا و بعدها که رفت، کلی مینوشت از احساسش و دیدهها و شنیدههاش. بعداًتر که شنیدم کتاب نوشته و موضوعش درباره یه زن و شوهر مهاجر به آمریکا و دغدغهها و مشکلات اوناست، حدس زدم که احتمالاً ردپای زندگی خودش به شکل پررنگی در این رمان هست که بود!
"سرزمین نوچ" حکایت زن و شوهریه که به امید یک زندگی بهتر و شادتر، دل از همه داشتههاشون، که اونا رو دوست دارن، میکنن و راهی ینگه دنیا میشن. از همون ابتدای داستان معلومه که زن، صنم، راحتتر از مرد، آرش، دل کنده از همه گذشتهس. آرش اما مدام ذهنش درگیره و در رفتوآمد بین حال و گذشته. چیزی که باعث میشه هی مقایسه کنه و نتونه فراموش کنه. حتی اینکه الان تهران شلیل اومده یا نه، برای مرد مهمه! به علاوه اشارههاش به هر چیزی که نشونی از ایران داره، از یاد محرم و قیمههای نذری عاشورا بگیر تا چراغونی نیمه شعبان و نمایشگاه کتاب.
مرد راوی ماجراست و به همین خاطر ما بیشتر، دید انتقادی رو میبینیم نسبت به زندگیِ آمریکایی. زندگیای که به قول آرش ماشینیه و غربت و تنهایی. تکون بخوری باید تکس بدی و تقریباً هیچچیز مال خودت نیست. آرش حتی از فارسی حرف نزدن، از تعامل با آمریکاییها و حتی مثبتاندیشی در مورد اونا (رجوع کنید به مکالمه آرش و معلم ژاپنیش) گریزونه. به علاوه، آرش هر چقدر هم که سعی میکنه روشنفکر باشه، ولی بعضی جاها نمیتونه فرهنگ اونجا رو بپذیره و تعصبش رو پس بزنه:
صنم با شور و حرارت میرقصد. تقلا که میکند، لبهی پیرهنش کنار میرود. سفیدی بالای سینهاش مشخص میشود. لبهی لباس را صاف میکنم.
یا جای دیگر:
- خودت خوبی؟ مریض نشدی؟
- به خدا خوبم مامان. الکی نگرانی.
- بههر حال اونهم دختر جوونه اگه یه موقع حرفی زد، مهمونی رفتین لباس کوتاهی پوشید ناراحت نشو. یکی تو بگی، یکی اون، اوقات همدیگه رو تلخ کنین.
نقطه مقابل آرش، صنمه. صنم اینقدر خاطرات بد از ایران داره که بههیچوجه حاضر نیست در مورد ایران فکر کنه و بیشترین تلاشش رو میکنه که در قالب زندگی آمریکایی جا بیفته.
آره تو راست میگی آرش، چون هیچوقت بابت لاک ناخن یه هفته از مدرسه اخراج نشدی. باید هم از حست حرف بزنی چون بهخاطر یه ذره مو که از روسریت بیرون بوده، ده تا تعهد ندادی. باید هم اینجا happy نباشی چون متر نذاشتن قد مانتویی رو که به زور تنت کردند، اندازه بگیرن. مدرسه رفتیم معلم امور تربیتی هر روز سین جیممون کرد. دانشگاه رفتیم یه فیلم دیگه داشتیم. چپ و راست گفتن خواهر اینوری نرو، خواهر اونوری برو. خواهر بشین. خواهر بتمرگ. خواهر سرت رو بذار زمین بمیر. تو خیابون، سر کار. هر روز. هر روز. آره آرش زندگی بنز و بیامو نیست ولی به خدا من هم آدمم. پس سهم من چی میشه از زندگی؟
آرش در آمریکا حس خوبی نداره و همین باعث میشه که مریض بشه. یک مریضی عجیب و دردناک که اونو داغون میکنه. نهایتاً هم کار به جایی میرسه که همین تفاوت نظرها و دیدگاهها بین آرش و صنم، مشکلاتی رو بهوجود میاره که حوادث آخر داستان رو رقم میزنه.
"سرزمین نوچ" بدون شک، تا حدود زیادی زندگینامهس. این رو با توجه به پستهای خودِ کیوان میگم در همون روزهای مهاجرتش. در کل داستان، برای من آرش از کیوان تفکیکپذیر نبود و بنابراین نمیتونستم آرش رو کسی بهغیر از کیوان تصور کنم. این البته اشکالی به حساب نمیاد. چون اونطوری که من دیدم و شنیدم، اکثر نویسندهها داستانهای زندگی خودشون رو مینویسن. ولی اشکال زمانی پیش میومد، که کیوان مجبور میشد به ملاحظهکاری و گاهی خودسانسوری. شاید به همین خاطره که شخصیت صنم، اصلاً در طول داستان پرورش پیدا نمیکنه و هیچگاه حرفی از زندگی خصوصی آرش و صنم زده نمیشه و خواننده نمیفهمه چه مشکل لاینحلی پیش میاد که مشکلات بین این زن و شوهر تا این حد جدی میشه.
مشکل دیگهای که باعث میشه نشه آرش و کیوان را جدای از هم دید و قضاوت کرد، یکی انتخاب راوی اول شخصه و دیگری زمانهاییه که آرش حرف میزنه چون دقیقاً لحنی بسیار شبیه به لحن کیوان پیدا میکنه در نوشتههای وبلاگش بهخصوص استفاده مکرر از کلماتی که مختص خودشه و چندبار هم تکرار میشه. مثلاً کلمهای مثل تن و بدن!
کتاب پُره از غلطهای تایپی و بدتر از اون غلطهای نگارشی! به نظر میرسه که کتاب خیلی شتابزده چاپ شده شاید به این خاطر که به نمایشگاه برسه. ولی به نظر من خیلی مهمه که اولین اثر یک نویسنده تا حد امکان بیغلط باشه تا خوانندههای سختگیر احتمالی رو از دست نده.
اما عنوان کتاب به نظر من بسیار هوشمندانه انتخاب شده بود. نوچ اگرچه در بسیاری از گویشهای ایرانی، کلمه معادل دیگهای داره و ممکنه بعضیها معنیشو نفهمن، صفت جالب و جدیدی بود برای سرزمین! نوچ یعنی چسبناک. چسبناکیِ دست بر اثر تماس با چیزهای چسبناک و شیرین. چسبناکیای که خیلی هم خوشایند نیست. وطن ما جاییه که با همه مشکلاتی که برای مردمش ایجاد میکنه، بازهم جذابه و چسبناک. چسبناکیای که باعث میشه هم نتونی بودن در اون رو تحمل کنی و هم نبودن رو!
بههر حال این رمان، حداقل برای منِ خوانندهی سابقِ "از پشت یک سوم"، خیلی چیز جدیدی نداشت. ولی باید اعتراف کنم که فضای داستان بهشدت تحت تأثیرم قرار داده بود. نمیدونم این به خاطر حال و هوای روحیِ خرابِ خودم بود یا حال و هوای کیوان موقع نوشتن این کتاب، که بسیار غمگین و اندوهناک بودم وقت خوندنش. یعنی واقعاً بگم خدا چیکارت نکنه کیوان با این کتاب نوشتنت که اینقدر غمگینمون کردی! تو خودت چقدر گریه کردی موقع نوشتناش؟! :(
من از همین تریبون تبریک فراوان میگم به آقای ارزاقی و امیدوارم که به نوشتن ادامه بده، هر چه بهتر و هر چه متفاوتتر و بتونه مخاطبین زیادی پیدا کنه. چون تجربه نشون داده که ایشون هنر جذب مخاطب رو در حد بالایی داره. دلایلش بماند! ;)
سرزمین نوچ- کیوان ارزاقی- نشر افق- چاپ اول- 9000 تومان
Labels: ادبیات, کتاب, معرفی کتاب