● فانوس رفاقت روشن نیست!*
آدم از بعضیها توقع بعضی کارها و رفتارها رو نداره. بهخصوص اگر این بعضیها افرادی باشن که فکر میکنی میتونی واژه دوست رو در مورد اونا به کار ببری. این کارها گاهی اینقدر توی ذوقزننده و غیرقابل انتظار هستن، که آدمو غافلگیر میکنن! من فکر میکنم در رابطهی دوستی، هیچچیزی اونقدر ارزش نداره که به خاطرش طرفت رو تا این حد برنجونی، حتی به خاطر منطق و طرز فکرت مگر اینکه کلاً بخوای دوستی رو تموم کنی یا فکر میکنی از اول هم دوستیای وجود نداشته!
البته باید اعتراف کنم که من خودم خیلی وقتها مقصرم! از این جهت که شاید زیادی عاطفی به قضیه نگاه میکنم یا با هرکسی که نقاط مشترکی باهاش پیدا میکنم احساس نزدیکی و دوستی میکنم در صورتی که برای اون بودن یا نبودن من بهطور کلی علیالسویهس! شاید این مسأله برای من خیلی پیش نیاد، چون بسیار سختگیر هستم در ایجاد رابطه، ولی وقتی اتفاق میفته بهطور عجیبی منو دلگیر و ناراحت میکنه.
به هر حال روابط انسانی کلاً موضوع پیچیدهایه و حرف زدن و حکم کلی در موردش دادن اصولاً غیرممکنه. ولی این نوع رفتارها، آدمو دلسرد میکنه. فکر میکنی چقدر اون چیزی که توی ذهن تو بوده با واقعیت فاصله داره و حتی در تناقضه و این احساس بدی در آدم ایجاد میکنه. ولی خوب بود که اگر نمیتونیم مراقب رفتارهامون باشیم، حداقل معرفت اینو داشته باشیم که یه جوری ناراحتی رو از دل طرف دربیاریم. این البته خودش نوعی هنره که از دست هر کسی ساخته نیست. بگذریم ...
پی نوشت:
فرض کنیم این مطلب کمی اغراق داشت!
* قسمتی از ترانه مرسدس با اجرای مانی رهنما
Labels: آدم, ارتباطات, دغدغههای ذهنی