● همه پستهای اسفند در یک پست!
- آخ که چقققدددررر دلم برای نوشتن تنگ شده! به نظر من نوشتن یه تفریح نیست بلکه یه نیازه. حالا مهم هم نیست که چی مینویسی، اصلاً تو بگو خزعبل، ولی همین که مینویسی کلی تخلیه میشی. حس میکنی حرفتو به یکی گفتی، گیریم که حتی مخاطب هم نداشته باشی! یعنی میخوام بگم نوشتن چیز باحالیه وگرنه دلم براش تنگ نمیشد! ;) آقای «و»، چند وقتی گیر داده بود که برای قسمت «روایتهای شغلیِ» همشهری داستان، خاطرات شغلیمو بنویسم و بفرستم. با اینکه اول خیلی استقبال نکردم از این موضوع ولی راستش بعداً یه کم فکرمو به خودش مشغول کرد و داشتم جدی جدی وسوسه میشدم که باز یه اتفاق تلخ ناگهانی منو از اون فضا پرتاب کرد به یه فضایی که حتی یادآوریش برام سخت و تکوندهندهس! خلاصه اینکه باز هم نشد ما نویسنده بشیم! ;)
- آدمها با همه شباهتهایی که به هم دارن، باز هم شدیداً منحصر به فردن! هر کس علایق و سلایق خاص خودش رو داره و دوست نداره اونا رو تحدید و یا عوض کنه. اینی که از کسی بخوای به همون چیزهایی علاقه و اشتیاق نشون بده که تو دوست داری، یکی از احمقانهترین کارهای دنیاست! دور کردن افراد از علایقشون اون هم به زور، واقعاً نتیجه خوبی نداره. نمیدونم چرا بعضیها این مسأله به این سادگی رو متوجه نمیشن! معمولاً در روابط بین دو دوست این اتفاق کمتر پیش میاد ولی در روابط زن و شوهری و رئیس و مرئوسی به شکل فجیع، احمقانه و مضحکی به وفور دیده میشه که جای بسی تأسف است!
- این اداره احمق ما برای برگزاری یه کلاس آموزشیِ غیرضروری، هیچ زمانی رو بهتر از آخرین چهار و پنجشنبه سال پیدا نکرده! اونم کجا؟! اونور دنیا! دیروز برگشتنه دقیقاً دو ساعت و نیم تو راه بودم! همت دقیقاً قفل بود! ما چون هر سال یه سمینار آموزشی داریم که باید توش سخنرانی داشته باشیم، این کلاس رو گذاشتن که مثلاً بتونیم بهتر حرف بزنیم و تدریس کنیم. اسم دورهش بود «تکنیکهای نوین آموزش برای مدرسان». ما که قبلاً دوره مقدماتی این کلاس رو گذرونده بودیم، مجبور بودیم که این دوره رو هم بریم. انصافاً دوره مقدماتی هم اینقدر کلاس باحالی بود که دلمون نیومد این یکی رو نریم! اسم این دوره رو باید به جای اون میذاشتن، تمرین پررو بودن! نمیدونید این استاده ما رو وادار به چه کارایی کرد تو کلاس! یعنی آخرش دیگه هیچ شرم و خجالتی برای کسی باقی نمونده بود! اینقدر خندیدیم که فکهامون درد گرفته بود. با همه این اوصاف ولی باز هم به اندازه دوره قبلی حال نداد! شاید به خاطر اینکه بار اول غیرمنتظرهتر بود! هرچند این دفعه فکر کنم از لحاظ عملی مفیدتر بود! شما الان با یه آدم خیلی پررو طرفید که وسط خیابون وایمیسه به سخرانی کردن با صدای بلند و حتی آواز خوندن! یه همچین موجودی شدم الان! D:
- خب. ما حدود دو ماه نبودیم. تازه آخرین پستمون هم حکایت از رفتن ما به یه سفر پرخطر داشت! کامنتدونی نشون میده که ما ظاهراً هیچ بازدیدکننده یا مخاطبی نداریم! چون هیچکس نه حالی از ما پرسید و نه سراغی گرفت (بهغیر از تعداد اندکی با ایمیل یا چت)! یعنی بعد از جریان فیلتر شدن وبلاگ، خودم میدونستم که دیگه تعداد زیادی اینجا رو نمیخونن ولی خب فکر هم نمیکردم که تعداد خوانندههام صفر شده باشه! چیکار میشه کرد دیگه؟ طرفدار نداریم. یا باید بنویسم واسه خودمون یا باید درشو تخته کنیم بره پیِ کارش! سفرنامه هم که پرواضحه که منتفی خواهد بود! فعلاً.
Labels: ارتباطات, روزمره, روزنوشت, عمومی, موضوعهای پراکنده, وبلاگ