● شبانه‌ها

در لحظات غم‌انگیزِ پایان تعطیلات، شاید هیچ‌چیزی به اندازه نوشتن از یک کتاب خوب، حالِ آدمو روبه‌راه نکنه! مجموعه داستان «شبانه‌ها»، هدیه یک دوست گرامی رو بعد از مدت نسبتاً طولانی (البته به دلیل تنبلی!) تموم کردم. کازوئو ایشی‌گورو رو قبلاً با رمان «بازمانده روز» می‌شناختم. بر کسانی که با این نویسنده آشنایی دارن، پوشیده نیست که ایشون قلم بسیار توانمندی داره، به‌خصوص در توصیف حال درونی آدم‌ها و انتقال حس اونا! در رمان، شاید این، کارِ خیلی سختی نباشه (که هست!) ولی در نوشتن داستان کوتاه، قطعاً کار هر کسی نیست! «شبانه‌ها»، اونطوری که عنوان کتاب میگه، مجموعه پنج داستان موسیقی و شب هست. بنابراین انتظار داری که با کتابی مواجه باشی که در اون عنصر موسیقی بسیار پُررنگه. با این‌که کتاب پُره از اصطلاحات تخصصی موسیقی و یک تاریخچه نسبتاً کامل از اهالی موسیقی، ولی باز هم داستان‌ها، داستان آدم‌ها، روابط، دغدغه‌ها، مشکلات و درونیات اونا هست و فقط این‌بار، افراد از اهالی این هنر انتخاب شدن که البته این انتخاب، بسیار کمک کرده در ایجاد فضاهای خاص و لطیف و احساسی. نکته جالب اینه که آقای ایشی‌گورو طبق گفته خودش از زبان مترجم، با این‌که ارادت خاصی به موسیقی داره ولی هیچ‌وقت تحصیلاتی در این زمینه نداشته و همین نکته با توجه به متون تخصصی کتاب در زمینه موسیقی، آدم رو متحیر می‌کنه.
نکته قابل توجه دیگه، ترجمه بسیار خوب آقای علی‌رضا کیوانی‌نژاد هست. باید بگم که این کتاب، از یک ترجمه قوی، حرفه‌ای و دقیق برخورداره که با کمی اغراق می‌تونم بگم  نصفِ بار جذاب شدن کتاب رو به دوش می‌کشه.
از بین داستان‌ها، که چندان کوتاه هم نبودن!، من از داستان تپه‌های مالوِرن بیش از بقیه خوشم اومد. هم به خاطر فضای بک‌گراند داستان، هم به خاطر شخصیت اصلیش و هم به خاطر ترجمه عالی:
کافه بعد از رفتن آن‌ها آرام بود تا این‌که جف برگشت و من رفتم طبقه‌ی بالا، احساس می‌کردم بیشتر از آن‌چه باید برای آن‌جا وقت گذاشته بودم. توی اتاقم، نشستم لبِ پنجره و گیتارم را برداشتم و شروع به زدن کردم و مدتی غرق آهنگی شدم که نوشته بودم؛ آهنگی که نیمه‌کاره بود. اما بعد - این‌طور به‌نظرم رسید که زمان از دستم دررفته - صدای شلوغی عصر کافه را می‌شنیدم که ناشی از ازدحام مشتری برای نوشیدن چای بود. اگر واقعاً آن‌جا شلوغ بود، که معمولاً هم بود، مگی مجبور می‌شد از من بخواهد بروم پایین؛ واقعاً هم  بی‌انصافی بود چون به‌اندازه‌ی کافی وقت گذاشته بودم. اما به این نتیجه رسیدم که بهترین کار برای من رفتن به تپه‌ها و ادامه‌ی کاری بود که به خاطرش آمده بودم این‌جا.
از در پشتی بدون این‌که کسی مرا ببیند رفتم بیرون و از این‌که خارج شدم فوری احساس شادمانی کردم. هوا نسبتاً گرم بود، مخصوصاً این‌که جعبه گیتار را هم با خودم آورده بودم و خوشحال بودم که نسیمی هم می‌وزید.
داشتم می‌رفتم جایی که هفته پیش کشفش کرده بودم. باید از یک سراشیبی باریک پشت خانه بالا می‌رفتی و چند دقیقه‌ای در امتداد یک سراشیبی ملایم پیاده‌روی می‌کردی تا برسی به این نیمکت. این یکی را بادقت انتخاب کرده بودم، نه برای این‌که چشم‌اندازی فوق‌العاده داشت، بلکه مسیری نبود که مردم با بچه‌های خسته‌شان تلو تلو بخورند و کنارت بنشینند. از طرف دیگر، خیلی هم جای پرتی نبود و هرازچندگاهی رهگذری رد می‌شد و سلام می‌کرد و بعضی‌شان عادت داشتند درباره‌ی گیتارم چیز بامزه‌ای بگویند یا مزه‌ای بپرانند بدون این‌که از راه رفتن بایستند. اصلاً اعتنایی نمی‌کردم. به این می‌مانست که شنونده‌ای داری و نداری، و همین قوه‌ی تخیلم را بارور می‌کرد. 

و آخر این‌که گویا انسان‌های حزین در همه دنیا وجود دارن. هر جا که باشی، با هر شغل و علاقه‌‌ای، باز هم گاهی ویرانی!


شبانه‌ها- نوشته کازوئو ایشی‌گورو- ترجمه علی‌رضا کیوانی‌نژاد- نشر چشمه- چاپ سوم- قیمت 5500 تومان

Labels: , , ,

+ | Balatarin Delicious Twitter FriendFeed | | 0 خاطره