● مردمآزاری ناشی از بیفرهنگی است!
- ساعت از دوی نصف شب گذشته. همهمون خوابیم. هوای خونه گرمه به همین خاطر پنجرهها نیمه بازن. یکمرتبه با صدای هیاهوی چندین زن و مرد از خواب میپرم! نگاه میکنم میبینم خواهرم هم بیدار شده (بعداً فهمیدیم که بقیه اعضای خانواده هم بیدار شدن!). صدا اونقدر واضح و بلنده که هر کی دیگه جای ما هم بود، حتماً بیدار میشد! اون عدهای که پایین بودن بیتوجه به ساعت و اوضاع و احوال مردمِ در خواب، داشتن بلند بلند اون پایین مراسم خداحافظی به جا میآوردن که حداقل یه نیم ساعتی طول کشید و خواب ما رو بالکل پروند! تازه مهمونا میپرسیدن همسایههاتون اذیت نمیشن؟ و صاحبخونه هم میگفت: نه بیدارن! قابل توجه اینکه این همسایههایی که ایشون فرمودن بیدارن، دست کم یه هفتاد، هشتاد خانواری هستن!
- از اون روزای شلوغ متروست. آدم کلافه میشه. شلوغه ولی به قول ما جنوبیا، خرما چَپون نیست هنوز! دمِ ورودیا پره ولی راهروها هنوز یه کم جا داره برای ایستادن. دختره، بیتوجه به جمعیت، که دقیقه به دقیقه هم به حجمش اضافه میشه، پاشو دراز کرده و این پا رو انداخته رو اون پا! هر کسی هم که از کنارش رد میشه به لطف کفش ایشون خاکی میشه! دختره نه تنها پاشو جمع نمیکنه، بلکه قیافهشو هم کج و کوله میکنه که یعنی چرا میزنید به پای من!
- وقتی تو خیابون ولیعصر میخوای بری سمت جنوب، مصیبت عظما شروع میشه چون هیچ راهی نداری غیر از سوار شدن به اتوبوس و البته اگه حالشو داری، پیاده گز کردن! توی هر ایستگاه، بهخصوص در ساعات شلوغی، انبوه جمعیت ایستادن. بعد از یک عالمه انتظار که میخوای سوار بشی، میبینی ملت از جلوی در اتوبوس جُم نمیخورن و همچین چارچنگولی میلههای جلوی در رو چسبیدن که نفوذ به داخل اتوبوس رو تقریباً غیرممکن کردن، اونم به بهانه اینکه میخوان ایستگاههای بعدی پیاده بشن! بعد تازه بیشتر وقتا اون ته اتوبوس خالیه! حالا اگه هرکس به طریقی موفق به سوار شدن شد، اونم میپیونده به انبوه همون جمعیتِ دمِ دری!
و الی ماشاءالله از این مثالها در جامعهی سه نقطهی ما!
Labels: اجتماع, مردم شناسی