● درباره دو تئاتر
قسمت اول این پست، مدتها قبل نوشته شده بود ولی چون تکمیل نشد همینطور تو دِرَفت موند و فراموش شد تا الان! حالا با اینکه تبدیل شده به یه نوشته تاریخ گذشته ولی چون الان هم میخوام در مورد تئاتر بنویسم حذفش نکردم!
آمدیم، نبودید، رفتیم
رفتیم این تئاتر «آمدیم، نبودید، رفتیم». یعنی یه روز مانی زنگ زد گفت میای این تئاتره، ما هم گفتیم میایم. من که کلاً بیخبر از همه جا، نمیدونستم ملت تو صف هستن برای بلیت این تئاتر و بلیتش گیر نمیاد! ایت مینز این کلی طرفدار داره و ما نمیدونستیم! آخه ما که تئاتربینِ حرفهای نیستیم، سالی یه بار شاید بریم تئاتر کلاً! الغرض، با این پیشزمینه که بری خب معلومه که از چیزی هم سر درنمیاری! D: (البته بعداً متوجه شدیم که خیلیها مثل خود ما بودن و این نشان از آن دارد که تقصیر ما نبوده به هر حال! ;)) این تئاتر به گفته نویسندهش یک "بازخوانی" است از داستان پینوکیو. بازخوانی هم لابد یعنی شخصیتهای داستان حفظ میشن ولی اثری از خود داستان نیست یا یه جورایی ادامه داستانه. به همین خاطر شخصیتهای پینوکیو، پدر ژپتو، فرشته مهربون، گربه نره و روباه مکار از داستان اصلی حضور داشتن به علاوه یک عالمه شخصیت دیگه که مالِ بازخوانی بودن! تئاتره جلوههای سمعی و بصری بسیار جذابی داشت. از تصاویر سه بعدی و سیستم صوتی و گروه موسیقی گرفته تا حرکات موزونِ بسیار حرفهای و جالب. در حقیقت باید بگم که بهترین قسمتش برای ما همین قسمت حرکات موزونش بود! D: این بازیگرا اینقدر نرم و خوب کارمیکردن که انگار استخوان تو بدنشون نبود! همینجا بود که آدم میفهمید اینا اینهمه میگن خاک صحنه باید خورد یعنی چی! D: من با اینکه نتونستم صحنههای پراکنده این نمایش رو بههم بچسبونم و به یه نتیجه کلی برسم ولی بدم هم نیومد. به هر حال تجربه جدید و جالبی بود.
گروتسکی بر تبارشناسی دروغ و تنهایی
پنجشنبه شب گذشته تصمیم گرفتیم که بریم تئاتر «گروتسکی بر تبارشناسی دروغ و تنهایی». یعنی باز هم ماندانا زنگ زد گفت بیا بریم. ما هم که آدم همیشه علاف! گفتیم بریم. فروش اینترنتی بلیت که تموم شده بود. فروش بلیت از گیشه هم ساعت 4 شروع میشد که ما تو گرما حسشو نداشتیم بریم. گفتیم ساعت 6 میریم. بلیت بود که بود اگه نبود برمیگردیم. وقتی رفتیم طبیعتاً بلیت نبود چون عصر پنجشنبه بود. ولی با پدیدهای آشنا شدیم به اسم بلیت بدون صندلی! یعنی اول صندلیدارها رفتن داخل سالن نشستن بعد ما بیصندلیها رفتیم روی پلهها و زمین نشستیم! البته یه تشکچه بهمون دادن روش بشینیم.
و اما در مورد خود نمایش! وقتی وارد سالن شدیم بعضی بازیگران، در هیأت مهمانداران هواپیما ایستاده بودن و با لبخند و به سبک مهمانداران، افراد رو راهنمایی میکردن سر جاهاشون. بعد که نمایش با حرکت یه هواپیما بر روی ریلی بالای سرِ ما تماشاچیان شروع شد دیدیم که اینا بیدلیل نبوده و قراره به عنوان جزئی از نمایش، نقش مسافران هواپیما رو بازی کنیم و یه سفر طولانی بریم برای تبارشناسی دروغ!
و اما در مورد خود نمایش! وقتی وارد سالن شدیم بعضی بازیگران، در هیأت مهمانداران هواپیما ایستاده بودن و با لبخند و به سبک مهمانداران، افراد رو راهنمایی میکردن سر جاهاشون. بعد که نمایش با حرکت یه هواپیما بر روی ریلی بالای سرِ ما تماشاچیان شروع شد دیدیم که اینا بیدلیل نبوده و قراره به عنوان جزئی از نمایش، نقش مسافران هواپیما رو بازی کنیم و یه سفر طولانی بریم برای تبارشناسی دروغ!
تو این نمایش هم پینوکیو بود! البته خودِ خود پینوکیو، یعنی یه عروسک چوبی. حتماً به عنوان نماد دروغگویی. صدای عروسکگردان و فرشته مهربون رو دوست داشتم. خیلی بامزه بودن. از همون شروع نمایش معلوم شد که قراره با شوخیهای کلامی و رفتاری شخصیتها بخندیم. از آدم و حوا و هابیل و قابیل گرفته تا دانشآموز و دانشجو و پدر و پسر. ویژگی دیگه نمایش که من تا حالا ندیده بودم، وادار کردن تماشاگران به مشارکت در تئاتر بود که البته برقراری ارتباط، بیشتر به عهده فرشته مهربون بود. کارهایی مثل سیب دادن و سؤال و جواب و قرض گرفتن کیف و تلفن جواب دادن و ... . به نظر من که خیلی جالب بود. این نمایش نه یه نمایش کمدی محض بود و نه یه نمایش کاملاً معناگرا که هیچی ازش نفهمی. به عنوان یه مخاطب غیرجدی و غیرحرفهای تئاتر، خوشم اومد از کارشون چون اینقدر خندیدم که بعدش کاملاً پرانرژی و شاد از سالن بیرون اومدم. مثل اینکه تا آخر خرداد اجرا دارن. توصیه میکنم تا وقت هست برید ببینید البته اگر دیدِ انتقادی ندارید!