● نیمچه سفرنامه مصور استانبول (1)
- سفرنامه نوشتن ذوق میخواد و هنر و دیدگان تیزبین که خدا رو شکر ما از همهش محرومیم. اینه که گفتم ایندفعه از اطاله کلام بپرهیزم و فقط یه چیزایی رو که برام جالب بود نکتهوار بگم و والسلام!
- از بین کشورهای اسلامی، شاید ترکیه آزادترینِ اونا باشه. کشوری که بدون داشتن نفت و به تبع اون حضور مؤثر غربیها (مثل اون چیزی که تو کشورهای عربی حوزه خلیج فارس هست) تونسته خودش راهشو تا حدودی پیدا کنه و طعم آزادی رو بچشه. خواستنِ سفر به ترکیه برای من از این لحاظ هم اهمیت داشت تا بتونم یه کشور اسلامی نسبتاً آزاد رو تجربه کنم.
- در یک نگاه کلی، شهر استانبول به نظرم خیلی شبیه شهر آتن بود از بسیاری جهات بهخصوص معماری شهر و ویژگی چهرهها. وقتی از فرودگاه به سمت هتل میرفتیم، انگار خاطره رفتن از فرودگاه آتن به سمت هتل داشت تکرار میشد.
- ما حدوداً ساعت 8:30، 9 بود که به هتل رسیدیم. هتل در یکی از محلههای قدیمی و مرکزی شهر (در قسمت اروپایی شهر استانبول) در منطقه آکسارای و در انتهای یک کوچه بنبست قرار داشت. ما ناامیدانه منتظر بودیم که تا ساعت دو بعدازظهر خبری از اتاق نباشه ولی در یک سورپرایز جانانه اتاقامون رو بهمون دادن و کلی حال کردیم.
- بعد از جاگیر شدن تو اتاق و به کم رسیدگی به سر و وضع آشفته و خستهمون، رفتیم برای گردش و کشف شهر! با توجه به اطلاعات نصفه نیمهای که از شهر داشتیم، سوار تراموا شدیم و در ایستگاه سلطان احمد پیاده شدیم. محوطه بزرگ پارکمانندی اونجا بود که علاوه بر مسجد سلطان احمد، در اون موزه هنرهای اسلامی، چند ستون قدیمی، مسجد ایاصوفیه، یک بازارچه صنایع دستی و انواع کافهها و رستورانها وجود داشت.
نمایی از مسجد ایاصوفیه از روبهروی مسجد سلطان احمد |
مرد آبنبات فروش |
یک کافه زیبا |
استانبول پره از این گاریهاییه که بلال و بلوط کباب شده میفروشن |
- مسجد سلطان احمد یا مسجد آبی، مسجد بسیار بزرگ و زیبایی است که نمیدونم چرا منو یاد مسجد کوفه میانداخت (شاید به خاطر حیاط بزرگی که داشت)! توریستها اجازه ورود به مسجد رو داشتن. فقط اگر شانه و پاهاشون لخت بود، باید اونا رو با استفاده از پارچههای آبی (روشن و تیره) که به همین منظور جلوی در ورودی بود، میپوشوندن و کفشاشون رو درمیاوردن ولی اجباری در حجاب مو نبود! در محوطه داخلی مسجد هم یک قسمت تقریباً وسیع توسط نردههای چوبی جدا شده بود، که محترمانه از بازدیدکنندگان خواسته شده بود به اون قسمت وارد نشن. محل برگزاری نماز بود یحتمل.
- چهار نوع وسیله نقلیه عمومی در سطح شهر استانبول وجود داره، تاکسی، اتوبوس، تراموا و مترو. هزینه تاکسی، نسبت به اون چیزی که ما تو ایران برای تاکسی میدیم خیلی زیاده. مثلاً ما یه مسیر خیلی کوتاه رو که پیاده هم ده دقیقه بیشتر راه نبود، به علت خستگی با تاکسی رفتیم که 10 لیر شد (هر لیر اونموقع معادل 1005 تومان بود). برای استفاده از اتوبوس، تراموا و مترو، یه کارت اعتباری به نام آکبیل (Akbil) وجود داره که قیمت خودش بدون شارژ 7 لیر بود. برای هر مسیر هم نفری 1.75 لیر باید شارژ میکردیم ولی یک کارت برای هر تعدادی کافیه و فقط باید به تعداد افراد زده بشه. علاوه بر کارت اعتباری، در هر ایستگاهی، محلهایی برای خرید ژتون (سکهمانندهایی که حکم بلیت رو داشتن) وجود داشت که برای هر نفر 2 لیر بود. بهطور کلی با تراموا و مترو تقریباً همه جا میرفت که هم راحته هم بهصرفهتر.
- ناهار روز اولمون، کباب ترکی یا همون دونر کباب بود. با توجه به اون چیزی که ما تو قلب استانبول خوردیم، این چیزی که ما اینجا تو ایران به عنوان کباب ترکی میخوریم، اصولاً به چیز دیگهس! ساندویچ کباب ترکی اونجا، یه ساندویچ کوچولو بود که توش خبری از اون همه مخلفات خوشمزهای که اینجا تو ساندویچ میریزن، نبود! یه ساندویچ خشک و بیمزه!
- عصر و شبمون در میدان تقسیم و خیابان استقلال، یعنی قسمت آسیایی شهر گذشت. خیابان استقلال، یک خیابان طویل و زیبا بَرِ میدان تقسیمه که همه برندهای معروف دنیا توش هست. ما که نتونستیم تا آخرش رو بریم ولی حتی پیادهروی بدون خرید هم توی این خیابون لذتبخش بود هر چند که بسیار شلوغ بود و آدم میتونست مجموعه عظیمی از ملتها و فرهنگها رو یکجا ببینه.
- شام پیتزای اسکندرکباب و یه نوع پیتزای مخلوط خوردیم. جالبه که اونجا اگر به تعداد غذا نمیگرفتیم کلی متعجب میشدن و هی میگفتن یعنی همهتون غذا نمیخورید! با اینکه تو ایران ما وقتی میبینیم غذا خیلی زیاده، برای هر نفر یه غذا نمیگیریم و این اصلاً عجیب نیست برامون! نمیدونم اینا چرا فکر میکردن ما میتونیم اونهمه غذا بخوریم!
پیتزای اسکندرکباب با طعمی خوشمزه |