● هر کجا هست خدایا به سلامت دارش
روزای آخر اسفند که همیشه با هیاهوی و ولوله و شور نوروز و سال جدید همراهه، همینطوری خودش پرالتهاب و پرحادثهس و آدم انگاری هاج و واج میمونه که چیکار باید بکنه و کجا باید بره. وای به حال وقتی که حجم حوادث و خبرهای منتظره و غیرمنتظره هم یه جورایی بهت هجوم بیاره و این روزاتو تحتالشعاع قرار بده!
امروز برای من روز سنگینی بود. کمخوابیها و بدخوابیهای دیشب هم از فکر و خیالی بود که بابت امروز داشتم. خداحافظی کار سختیه حتی اگر موقتی باشه. آخه آدما به هم عادت میکنن، به هم وابسته میشن و کمکم دل میبندن. امروز یکی از عزیزترین دوستانم خداحافظی کرد و رفت. هماتاقی مهربونی که بودنِ آرامشبخشش تسکین روزای سختم بود. نمیدونم چطوری بعضی از آدمها میتونن اینقدر انرژی مثبت باشن. بدون شک اون یکی از این آدماست. من اینقدر خوششانس بودم که آدمای خوب زیاد تو زندگیم دیدم ولی نوع خوبیِ این یکی یه جور متفاوتی بود، ذاتی و درونی، انگار که اصلاً نتونه بد باشه و این از همون اولین روزهایی که با همدیگه استخدام شدیم و بعد هم هماتاقی، کاملاً ملموس و محسوس بود. من هروقت دلم از جایی پر بود، کسی جز اون نبود که اونطور آروم و متین به حرفام گوش بده. کسی که الان با اطمینان میتونم بگم که از ته قلب دوستش دارم.
امروز همه وسایلشو جمع کرد و رفت. میزش رو هم حتی خالی کرد. رفت که شاید تا یک سالی نباشه و من دوباره تنها شدم. اینبار احساس میکنم که تنهاتر از همیشه. نمیدونم چرا ولی خیلی بغض دارم. هنوز هم حتی بهتر نشدهم. وقتی که رفت دیدن جای خالیش یه دفعه خیلی سخت به نظرم اومد. میدونم که به زودی به این وضعیت هم عادت میکنم ولی الان خیلی حالم بده. دلم از همین حالا براش تنگ شده. خیلی زیاد!