● دنیای خیالبافها
من تازگیها، یعنی تو همین چند سال اخیر، فهمیدم که خیلی آدم خیالبافی هستم! یعنی از قبل هم بودم ولی فکر میکردم همه همینطورین (شاید هم باشن؟!). نمیدونم، شاید هم اسمش اصلاً خیالبافی نیست و یه چیز دیگهس، مثلاً تصورات. توی ذهنم با دیدن یه سوژهی دمِ دستی، میتونم کلی داستانسرایی کنم. من یه ذهن کاملاً منطقی دارم. یعنی میخوام بگم منطق تعارضی با خیالبافی نداره. میدونید چرا؟ چون قسمت خیالاتش (حداقل برای من) فقط تو ذهنه و تو عمل، منطق فعالانه به میدون میاد!
خیالبافی البته خیلی هم بد نیست. بعضی جاها با حضور اون، زندگی شیرین میشود! ولی وای به حال زمانی که یه آدم ترسو، خیالباف هم باشه! یعنی باید ترسو باشین تا بفهمین یه آدمِ ترسویِ خیالباف، چهها که در ذهنش پرورش نمیده! D:
بگذریم. آقا ما چندین سالِ پیش یه فیلمی تو سینما دیدیم که سخت ما رو گرفت، یعنی خیلی خوشم اومد ازش همونموقع. همیشه دوست داشتم که یکبار دیگه، سر فرصت اونو ببینم تا اینکه چند روز پیش که رفته بودم فیلم بخرم، دیدم اینم اومده تو شبکه نمایش خانگی، فیلم «تنها دو بار زندگی میکنیم». این دفعه هم نه تنها به اندازه دفعه قبل، بلکه حتی بیشتر، از دیدنش لذت بردم. بازیِ نابازیگر فیلم و نگار جواهریان واقعاً عالیه. یک چیز عجیبی داشت این فیلم که اون رو برام به اندازه فیلم «شبهای روشن» جذاب کرده بود. این دو فیلم یه حس مشترک ایجاد میکردن در درون من. بینید و بگید که آیا با من موافقید ;)