● موضوع‌های پراکنده- 7

  • چرا ملت تو زمستون نمیرن حموم؟! یعنی واقعاً فکر می‌کنن چون آدم عرق نمی‌کنه، پس دیگه نیازی به نظافت هم نداره؟! من نمی‌دونم چطوریه که ما ادعا از سر تا پامون می‌باره ولی بومون بغل‌دستیمون رو خفه می‌کنه!!! تازه بدتر اینکه بعضیا احساس نمی‌کنن که باید حداقل هر چند وقت یکبار لباساشون رو بشورن! چه وضعشه آخه؟! آدم تو اتوبوس و مترو و سایر مکان‌های عمومی میره از بوی گند خفه میشه! اَه!
  • یه چند وقت بود همه دندونام با هم درد می‌کرد! یعنی وای از موقعی که یه چیز سردی بهش می‌خورد، دادم درمیومد! OPG گرفتم رفتم پیش دکتر. نگاه کرد گفت هیچیت نیست. گفت پوسیدگی هم نداره. گفتم پس درد مال چیه؟ گفت چیزای ترش می‌خوری؟ گفتم چه‌جورم! گفت از همونه. مینای دندونت نازک شده. از این به بعد مطلقاً نباید چیزای ترش بخوری. منو میگی، عین بچه‌ای که از شیر مادر گرفتنش! آخه منی که تو ادراه مخزن لواشک و آلو و قره‌قوروت هستم و دیوونه‌وار از این چیزا می‌خورم، چطوری یهو ترکش کنم؟! الان که یه دو، سه هفته گذشته از تَرکم، هروقت این فروشنده‌ها میان تو مترو میگن: «لواشک، لواشک ترش و خوشمزه»، دلم همچین قیلی‌ویلی میره! بعید می‌دونم بتونم زیاد دوام بیارم! D:
  • باز هم اندر حکایت این ملت دوست‌نداشتنی! D: میگم چرا جدیداً مردم علاقمند شدن به زشتی؟! چرا هیچ‌کس نگاه نمی‌کنه ببینه چی بهش میاد و چی نه؟! کافیه یه چیزی، حالا هرچی، از لباس و آرایش و مدل مو گرفته تا رنگ پوست و حتی چشم، باب بشه. دیگه همه میشن یه شکل و یه قیافه! بدون کوچکترین تفاوتی. بابا اقلاً یه کم از خودتون خلاقیت به خرج بدین. بعضی وقتا تو آیینه هم یه نگاهی بکنید ببینید این کارایی که با قیافه‌تون کردین اصلاً بهتون میاد؟! طرف دو متر قدشه، بعد برداشته یه کلیپسی این هوا (دو تا کف دستتون رو به طور موازی به اندازه 20 سانتیمتر یا حتی بیشتر، از هم دور کنید! ;)) چسبونده بالای کله‌ش، یه دکل ساخته بیا و ببین! خب این کجاش قشنگه خواهر من؟! آدم یاد علم یزید میوفته! یه چند واحد زیبایی‌شناسی باید بذارن برای این جماعت به خدا! 
  •  دیروز یکی از دوستای بابا که از آمریکا اومده بود، مهمونمون بود. بیشتر از سی ساله که اونجا زندگی می‌کنه. صحبت بود از خوبیهای دیار شیطان بزرگ و بدیهای این دیار گل و بلبل. اونم کلی تعریف می‌کرد از همه ابعاد زندگی در آمریکا. ولی آخر سر می‌دونید چی گفت؟ گفت: «من حس پرنده‌ای رو دارم که توی قفس گیر کرده. مترصد کوچکترین لحظه‌ای هستم که درِ این قفس باز بشه. تا هفت سال و نیم دیگه بازنشسته میشم و بدون کوچکترین تردیدی برمی‌گردم ایران.» جالب بود برام! این‌همه آدم تو ایران حسرت زندگی تو آمریکا رو دارن، اون حسرت زندگی در ایران اونم شهر مخروبه آبادان! واقعاً امیدوارم به آرزوش برسه. بدون پشیمونی!

Labels: , , , ,

+ | Balatarin Delicious Twitter FriendFeed | | 0 خاطره