● مرا از پا فکنده، شکستنهای بسیار
امروز که بعد از حدود یک هفته رفتم ورزش و خودمو وزن کردم، دیدم بیشتر از
یک کیلو تو همین یک هفته کم کردم. البته وزن کم کردن که فی نفسه اتفاق
سرورانگیزیست ولی خب اگر به خاطر ورزش و رژیم غذایی و اینطور چیزا نباشه،
اغلب ناشی از عوامل ناخوشایند و استرسزاست.
من همیشه تو زندگیم سعی کردم که با توجه به محدودیتهایی که دارم، گلیم خودم رو از آب بیرون بکشم و آدم وابستهای نباشم. مشکلاتم رو خودم حل کنم و درگیریهای کاری و شخصی و ... با خودم نبرم خونه. بعد خوب طبیعتاً از خودم انتظار دارم که آدم قویای باشم و کوچکترین مسائل منو از پا نندازه و بتونم مشکلاتم رو مدیریت کنم. قسمت غمگین ماجرا اینجاست که با همه این تلاشها کمترین موفقیتی تو امر «قوی بودن» نداشتم! اگر هم تا حالا شک داشتم، تو چند روز اخیر متوجه شدم که هنوز خیلی ضعیفم و بیدی هستم که ممکنه با هر بادی بهشدت بلرزه!
صرف نظر از اینکه یک مسأله چقدر ممکنه آزاردهنده باشه، من نمیدونم یه نفر باید چکار کنه که حساسیتهاش به حداقلِ ممکن برسه. حساسیتِ بیش ازحد باعث میشه آدم زود بشکنه. تلقین و بیاهمیت فرض کردن یک موضوع برای من جواب نداده. یعنی سعی کردم و جواب نداده. برای خیلیها هم تکرار مشکلات و اتفاقات باعث میشه که پوست کلفت بشن و دیگه تحت تأثیر قرار نگیرن ولی بدبختانه با وجود تکرارهای زیاد من حتی پوست کلفت هم نشدم متأسفانه! الان این مسأله برای من تبدیل به یک معضلِ اساسی شده و راستش یه کم ترسیدم! وقتی مشکلی، هرچند بزرگ و آزاردهنده، بتونه زندگی تو رو، فعالیتت رو، حال و حوصلهت رو، غذا خوردنت رو و حتی سلامتیت رو تحت تأثیر قرار بده، چه تضمینی وجود داره که بشه در برابر مشکلات خیلی بزرگتر و حساستر که حتماً برای هر کسی پیش میاد، ایستاد و مقاومت کرد؟!
آدمهای قوی، آدمایی که بلدن با زندگی چجوری برخورد کنن، آدمای قابل ستایش و تحسینبرانگیزی هستن. نمیدونم اینا مهارتهای ذاتیه یا اکتسابی. ولی واقعاً خوشا به حال کسانی که بلدن درست زندگی کنن.
Labels: آدم, اجتماع, ترس, دغدغههای ذهنی