● توزیع نرمال زندگی
شاید بعضی وقتا آدم دوست داشته باشه که یه جور خاص و منحصر به فرد زندگی کنه. یعنی روش زندگیش شبیه هیچکس دیگهای نباشه. یه روش باشه که تو دنیا (حتی دنیای کوچک اطراف خودش) به اسم خودش ثبت بشه برای همیشه. ولی اینا همهش افکار جوونیه. آدم تا جوونه فکر میکنه میتونه دنیا رو عوض کنه. غافل از اینکه این دنیاست که بالأخره اونو عوض میکنه.
اگر رفتار و روش زندگی مردم جامعه رو تابع یه توزیع نرمال فرض کنیم، کسانی که میخوان متفاوت باشن میرن تو اون قسمت دُمهای توزیع. افراد تا زمانی که تو قسمت دُمها قرار نگرفتن، در متن و بطن جامعه هستن و هم جامعه اونا رو بهطور معقولتری میپذیره و هم اونا جامعه رو. ولی وقتی فاصله میگیرن یواش یواش مشکلات شروع میشه. طرد شدن و تنها شدن کوچکترین پیامد این جداییه.
من تازه به این نتیجه رسیدم که آدم هرچی نرمالتر زندگی کنه و بذاره همه چی روند عادی و طبیعی خودشو طی کنه، راحتتر و معقولتر میتونه زندگی کنه، گیریم نه خیلی قشنگتر. جدا شدن از زندگی نرمال، آدم رو انگشتنما میکنه، نه به نیکی که به یه موردِ قابل ترحم! مردم کاری به این ندارن که زندگیِ تو، انتخابِ تو بوده. تنها چیزی که میبینن اینه که تو مثل اونها نیستی و حالی که داری یه حالِ خودخواسته نیست و چیزیه درخورِ ترحم و دلسوزی.
به نظر من آدم باید از یک جایی به بعد، پیه نرمال زندگی کردن رو به تنش بماله و ملحق بشه به جامعه. خاص بودن، بهخصوص در جوامع سنتی، خیلی آخر و عاقبت خوشی نداره. تنها میمونی و باید خو بگیری به تنهایی. در این تنها بودن هم حتی تنهایی. چرا که حتی روشنفکرترین افراد، وقتی تو رو قاطیِ جامعه نرمال نمیبینن، خواسته یا ناخواسته، با لحن سرزنشواری اینو به رخات میکشن.
به هر حال میخواستم بگم که نرمال زندگی کردن خوبه. هر چیزی که روند طبیعی داشته باشه، عادیتر و موفقتر خواهد بود حتی زندگی. اینقدر سعی نکنیم از مسیر طبیعی فاصله بگیریم. مسیر طبیعی زندگی، مسیریه که خیلیها اونو امتحان کردن و بابت خوب پس دادن امتحانش هست که شده روند طبیعی. دریابیم آن را.