- اون روز که اضافه کار مونده بودم، وقتی که داشتم میرفتم خونه، آقای "پ" توی اتاق نبود. منم، جهت اطلاع، روی یه کاغذ براش یادداشت گذاشتم که: «من رفتم، خداحافظ». امروز بهم گفت:«اون روز که برگشتم پشت میزم، هندزفری تو گوشم بود و داشتم یه آهنگ غمگین گوش میدادم. تو حس و حال خودم بودم که یادداشت شما رو دیدم. نمیدونی یهو چه حالی پیدا کردم! تو اون آهنگه داشت میخوند خداحافظ، خداحافظ. یه دفعه احساس کردم خداحافظیت برای یه مدت طولانی بوده. به خودم گفتم کاش تو اتاق بودم». من کلی خندیدم به این احساس گوگوریمگوری ولی خب یه عالمه هم تعجب کرده بودم که البته به روی خودم نیاوردم! الهی! ملت چقدر احساساتی هستن! D:
- ایضاً یه روز دیگه که اضافهکار مونده بودم، آقای رئیس بزرگ اومد تو اتاق. به شوخی گفت:«به نظرت زندگی از وقتی بیشتر اضافه کار میمونی شیرینتر نشده؟». منم گفتم:«چرا. از اون افتضاحی که بود، افتضاحتر شده!» D: به همین پُررویی! اونم گفت:«خوبه! بیا دوتایی بریم یه آموزشگاه بزنیم توش روشهای زندگی بهتر با اضافه کار رو درس بدیم»!
- کلاً این ماه زیاد اضافه کار موندم. حالم خراب بود. احتیاج داشتم به تنهایی و سکوت. فکر میکردم اگه تو اتاق تنها بمونم و سرمو با کار گرم کنم، بهتر میشم. نشدم! هیچکس تا حالا به این روش بهتر نشده که من دومیش باشم. همهش دلم میخواست گریه کنم ولی اشک نمیاومد. آخرش هم نیومد البته! الان خوبم D:
Labels: تنهایی, زندگی, کار