● عشق ممنوع-1
همه کار این دنیا وارونهس. وارونه و بههم ریخته و عجیب و غریب! انگار نه هیچ چیزی سر جای خودش هست و نه هیچ کاری در مسیری که باید، انجام میشه. شاید هم این دنیا فقط برای بعضی وارونهس و برای بعضی دیگه، خیلی هم به کام!
نمیدونم چرا چیزهایی که تا این حد غیرممکن و دست نیافتنی و مشکلساز هستن، باید اتفاق بیفتن! چرا راه زندگی باید اینقدر پر پیچ و خم و وحشتزا و طاقتفرسا باشه؟! چرا باید بین آدمایی که ظاهراً اینقدر دور از هم، متفاوت و بیشباهت هستن، احساسی بهوجود بیاد که حتی حرف زدن در موردش رو هم ترسناک و نفسگیر کنه؟! چرا باید نطفه عشقی چنین ممنوع از ابتدا بسته بشه؟! نمیدونم این «مهر» بهوجود آمده جزء مقدرات الهیه یا اون شرایط ناهمگون و نامناسب ولی هر چی که هست شانههای انسان برای تحمل چنین بار گزاف و گرانی الحق که ناتوان و لرزانه. آدم له میشه، خرد میشه و از بین میره.
گاهی فکر میکنم که ای کاش هیچ قید و بندی وجود نداشت! کاش اینهمه اسیر عرفهای دست و پاگیری که نتیجهای جز دور کردن آدمها از هم ندارن، نبودیم! اگر اینا نبود مگر اصلاً چیزی به عنوان «عشق ممنوع» معنایی داشت؟ عشق، عشق بود با همون معنایی که در خلقت داشت، با همه زیباییهاش و فراز و نشیبهاش. حالا هم نه که نشه خلاف عرف رفتار کرد، چرا میشه، خوب هم میشه ولی به شرط اینکه بتونی از زیر همه فشارهای سهمگین، سالم که نه، حتی زخمی و دست و پا شکسته بیرون بیای.
عشقها نافرجامند. بیشتر عشقها نافرجامند. عشق نافرجام کمر آدم رو میشکنه و رد زخمی عمیق رو بر دل به یادگار میذاره. بیخود نیست که گفتن «... که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکلها». باید صبر کرد. صبر کرد تا این نیز بگذرد! معلوم نیست چقدر ...
پ.ن: این نوشته حتی ذرهای شبیه اون چیزی که دلم میخواست بنویسم نشد! بلد نبودم نوشتن رو! :(
Labels: آدم, ترس, دغدغههای ذهنی, شخصی, عشق