● عالیجناب آلزایمر!*

گل بود به سبزه هم آراسته شد! خیلی کم مشکلات داشتیم، فراموشی هم بهش اضافه شد! حالا ما در عنفوان جوانی چطوری بیماری پیرها رو گرفتیم معلوم نیست! گاهی آدم از عدم فعالیت مغز دچار نسیان میشه و گاهی از بیش‌فعالیِ اون! به هر حال هر دوش مشکله، چه آلزایمر و چه مشغله، چه فرقی می‌کنه؟! صبحی محمد زنگ زد یه چیزی گفت و من جوابشو دادم. یک ساعتِ بعد داشتم با خودم می‌گفتم محمد صبح که زنگ زد چیکار داشت؟! هر چی فکر کردم یادم نیومد. یا بارها شده سرچ گوگل رو باز کردم که یه چیزی رو که تو ذهنم بوده سرچ کنم ولی در همون فاصله‌ی خطور اون چیز به ذهنم و باز کردن یه تب جدید، یادم رفته موضوع چی بوده و دنبال چی می‌خواستم بگردم! فاجعه‌بارتر این بود که من یکماه پیش که شیراز بودم، رفتم خونه یکی از اقوام که سه تا دختر داشت. بعد، چند روز پیش هرچقدر به ذهنم فشار آوردم که یادم بیاد اسم دختر بزرگه چی بود، یادم نیومد که نیومد!
کلاً آدم تا قبل از یه سنی، دنیاش خیلی کوچیکه و بالطبع غم و غصه‌ها و مشکلاتش هم به همون نسبت کوچیکن. ولی وقتی از یه جایی جلوتر میره و زندگی اون روشو بهش نشون میده همه چی یهو عوض میشه! حالا ماهایی که تو کشورهای جهان سوم به دنیا میایم و زندگی می‌کنیم همینطوری بای دیفالت کلی مشکل لاینحل و مشغله ذهنی داریم، وای به حال وقتی که مشکلات و ناملایماتِ دیگه هم بهش اضافه بشه.
خیلی خوب بود اگر درجه حساسیت آدم قابل کنترل بود. بعضی چیزها رو نباید دید، بعضی حرف‌ها رو نباید شنید، واقعاً بعضی مسائل رو باید بی‌خیالی طی کرد. وقتی ذهن مشغول یک عالمه چیزهای پراکنده و بعضاً بی‌اهمیت میشه، خب معلومه فرد رو دچار مشکلات می‌کنه! باید آدم تسک منیجرِ ذهنش رو یه نگاهی کنه و اپلیکیشن‌ها و پروسس‌های بی‌مورد رو خیلی زود و به‌موقع متوقف کنه. خیلی کار سختیه ولی احتمالاً غیرممکن نیست. اگر بشه ...

* عنوان از داستانی در مجله داستان با همین نام

Labels: , , , , ,

+ | Balatarin Delicious Twitter FriendFeed | | 1 خاطره